شده است زده شوی، نه از یکی، نه از دو تا، از همه چیز زده شوی. انگار برای هر چیزی تاریخ مصرفی هست تاریخ مصرفش که بگذرد هر کاری هم بکنی دیگر نمی توانی تاریخش را بازگردانی. یک موقعی فکر می کنی آرمانهای بزرگ زندگی را بچسبی همه چیز حل است، می توانی صخره های بلند زندگی را هم طی کنی اما به یک جایی که می رسی می بینی از آرمانها هم زده شده ای. یک جایی فکر می کنی عشق به زندگیت رنگ می دهد، با عشق همه ی رنگهای زندگیت رنگهای شادی ست، اما یک جایی در میان قهوه های تلخ زندگی که مجبوری بنوشی از عشق هم زده می شوی و اگر تعهدی نداشته باشی در همان کافه میان نیمکتها و قهوه ی تلخت او را جا می گذاری و می روی.
زده شدن خود به خود نیست، خیال کن در کوههای بلند میان صخره ها گیر کرده ای و در آن زمان است که همه چیز پوچ به نظر می رسد و از همه چیز زده می شوی یا فکر کن در بیابان بدون آب میان مرگ و زندگی دست و پا می زنی و در چنین حالتی همه ی آرمانهای زندگیت، همه ی عشقها، همه تعلقها، همه ی داشتنها یک جا به باد فنا می رود و از همه چیز زده می شوی. زندگی گاهی هیاهوی بسیار برای هیچ است.
کافی ست آدم درون گرایی باشی، یا برایت گفتن از سختیها و دردهای زندگیت سخت باشد، آن وقت است که یک روزی می بینی رسیده ای به زدگی، زدگی از همه چیز و زندگی انگار بندی می شود که فقط وصلت می کند به این دنیا. زمانهای تنهاییت با هیچ کس پر نمی شود، رازهای زندگیت می شود بار دلت و می بینی زندگی ارزشش ندارد و آن وقت هست که از زندگی هم زده می شوی.
جور دیگری هم می شود که زده شوی، همه چیز زندگیت مهیا باشد، رفاه زیادی، تنوع زیادی، هر چه بخواهی فراهم باشد و زندگیت خالی از هرگونه خواستن شود، آنوقت هم زده می شوی. اصلا نمی دانم ایراد از دنیاست که آدمها را دنیا زده می کند، یا ایراد از آدمهاست که از همه چیز زده می شوند و دنبال تنوع می گردند.
تمام زندگی کردنم فقط یک چیز را یادم داده است که اگر به ریسمان محکمی وصل نباشی یا در طوفانهای زندگی می بری، حتی از زندگی، یا وقتی همه چیز باشد و دیگر هیچ چیز جدیدی برای تجربه نمانده باشد آنوقت از همه چیز زده می شوی. داشتن زیاد همانقدر خطرناک است که نداشتن، درد همانقدر خطرناک است که بی دردی. ( همگی به ریسمان خدا چنگ بزنید، آل عمران، 103). این آیه برای اتحاد است اما حقیقت زندگی هم همین است، در زندگی تنها ریسمان محکمی که می توان در هر شرایطی به آن چنگ زد خداست.